loading...
ضامن آهو
زهرا کلهوری بازدید : 13 سه شنبه 29 بهمن 1392 نظرات (0)

اصليت من از بجنورد است ولي در نيشابور ساكن بودم تا دردي بپاي چپم عارض شد و لمس گرديد پس من خود را به پابوس حضرت ثامن الايمه (ع ) رساندم و در كاروانسرايي منزل كرده و مريض شدم و چون فقير و پريشان بودم سراي دار مرا بصحن عتيق آورد و من بيست روز در گوشه صحن امام بحالت مرض افتاده بودم تا دربانان امام (ع ) مرا به دارالشفاي حضرتي بردند و سه ماه مرا در آنجا معالجه مي نمودند و فايده اي نبخشيد . بلكه آن مرض تمام بدنم را فرا گرفت كه بجز سر و گردن عضو ديگر را نمي توانستم حركت دهم لذا باز مرا در صحن آورده گذاردند . پس از پانزده روز دربانان مرا بمسجد كوچكي كه در كوچه مدرسه معروف به دودر بود بردند .
پس از يكماه محله بواسطه كثافت مرا بمحل ديگري بردند و بعد از دو ماه اهل آنجا مرا بمسجد اولي حمل كردند و بعد از يكماه تقريبا باز بصحن عتيق گذاردند و پس از چهار پنج روز بدارالشفاء بردند و بعد از بيست روز مرا بيرون آورده در خيابان نهادند و از آنجا ثالثا به مسجد اولي كه در كوچه مدرسه معروف به دودر بود بردند .
كار اينقدر بر من سخت شد كه مقداري ترياك تحصيل كرده خوردم تا بميرم و مردم از شر و زحمت من راحت شوند اتفاقا بعضي فهميدند و در مقام علاج برآمدند . و مرا از مردن نجات دادند .
من پيوسته متوسل بحضرت رضا (ع ) بودم خصوصا در اين شب جمعه كه از اول شب بهمان نحوه كه افتاده بودم حالي داشتم و تا نزديك صبح درد دل بآنحضرت مي نمودم .
ناگاه ديدم سيد بزرگواري پايي بمن زد كه برخيز عرض كردم آقاي من منكه از سينه تا بقدم شل مي باشم و قدرت برخاستن ندارم .
فرمود برخيز كه شفا يافتي آيا مرا مي شناسي ؟ همين سخن را فرمود و از نظر غايب شد و من بوي خوشي استشمام كردم و با خود گفتم : خود را امتحان كنم كه آيا مي توانم برخيزم يا نه ؟ !
برخاستم و ملتفت شدم كه تمامي اعضاي من به فرمان من است و از نظر مرحمت امام هشتم (ع ) روح تازه اي بهمه جوارحم دميده شده پس بجانب چپ و راست نگاه مي كردم و چشمهاي خود را مي ماليدم كه من بيدارم يا خواب و شروع كردم براه رفتن آنگاه بدويدن آنوقت يقين كردم كه حضرت رضا (ع ) مرا شفاء بخشيده .
بدر خانه تاجري كه در آن نزديكي بود رفتم و ترحما كفالت از من مي كرد خبر دادم كه امام هشتم (ع ) مرا شفا داده و من اينك بحمام مي روم تا خود را تطهير و غسل زيارت كنم . شما براي من لباس بياوريد .
وقتي كه بحمام رفتم حمامي تعجب كرد و گفت چگونه آمده اي ؟ گفتم بپاي خود آمده ام زيرا حضرت رضا (ع ) مرا شفا داده است . (4)
اي دل حرم رضا حريم شاه است
برج شرف و سپهر عز و جاه است
حق كرده تجلي از در و ديوارش
هرجا نگري (فثم وجه الله ) است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 89
  • بازدید کلی : 1,051