وقتي كه خواست حركت كند ديدم از حركت كردن عاجز است؛ او را در بلند شدن ياري كردم؛ آدرس منزلش را پرسيدم تا او را به منزلش رسانم؛ گفت:
حجرهام در مدرسهي خيرات خان است او را تا منزل همراهي كردم و سخت مورد علاقهام شد؛ به طوري كه همه روزه ميرفتم و او را در كارهايش ياري ميكردم نام و محل و حالاتش را پرسيدم.
گفت:
نامم ابراهيم و از اهل عراقم و زبان فارسي را هم خوب ميدانم؛ ضمن بيان حالاتش گفت:
من از سن جواني تا حال هر سال براي زيارت قبر حضرت
رضا عليهالسلام مشرف ميشوم و مدتي توقف كرده، باز به عراق برميگردم.
در سن جواني كه هنوز اتومبيل نبود دو مرتبه، پياده مشرف شدهام؛ در مرتبهي اول سه نفر جوان، كه با من هم سن و رفاقت و صداقت ايماني بين ما بود و سخت به يكديگر علاقه داشتيم؛ مرا تا يك فرسخي مشايعت كردند و از مفارقت من و اين كه نميتوانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من گريستند و گفتند:
تو جواني و سفر اول و پياده بزحمت ميروي؛ البته مورد نظر واقع ميشوي؛ حاجت ما از تو اين است كه از طرف ما سه نفر هم سلامي تقديم امام عليهالسلام نموده، در آن محل شريف، يادي هم از ما بنما.
پس آنها را وداع نموده، به سمت مشهد حركت كردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگي و ناراحتي به حرم مطهر مشرف شدم، پس از زيارت، در گوشهاي از حرم، افتادم و حالت بيخودي و بيخبري به من عارض شد؛ در آن حالت ديدم حضرت رضا عليهالسلام به دست مباركش رقعههاي بيشماري بود كه به تمام زوار، از مرد و زن، حتي به بچهها هم رقعهاي ميداد؛ چون به من رسيدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود؛ پرسيدم چه شده است كه به من چهار رقعه داديد؟
فرمود:
يكي از براي خودت و سه تاي ديگر براي سه رفيقت؛ عرض كردم اين كار، مناسب حضرتت نيست خوب است به ديگري امر فرماييد تا اين رقعهها را تقسيم كند.
حضرت فرمود:
اين جمعيت همه به اميد من آمدهاند و خودم بايد به آنها برسم، پس از آن يكي از رقعهها را گشودم ديدم چهار جمله در آن نوشته شده بود.
«برايه من النار و امان من الحساب و دخول في الجنه و انا بن رسول الله صلي الله عليه و آله»
«خلاصي از آتش جهنم و ايمني از حساب و داخل شدن در بهشت منم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله»